محل تبلیغات شما

های گایزییییییی!!!!

 

خب، ازونجایی که یه مدت نبودم و ممکنه یادتون رفته باشه چی به چیهبریم یه خلاصه از پارت قبل ببینیم.

پ.ن: پارت قبل من یه سوتی بزرگ دادم، چشمای ایزابلو نوشتم قهوه ایدرصورتی که سبزن، اصلاحش کردم گومنه!

_آنچه در پارت قبل خواندیم_

_میکاسا_

 دختر لاغر کوتاهی بود کهموهای قرمزشو خرگوشی بسته بود و چشمای قهوه ای پر انرژی ای داشت که آدمو یاد چشمایتوله سگ می نداخت. دست به سینه وایستاد و با لحن طلبکاری گفت: شما که اونی چاننیستین!

_مشخصا نیستم.

× اما اینجا خونه ی اونی چانه!

_منم یه مدت کوتاه اینجا زندگی می کنم.

×چ.وایسا ببینم!! نکنه تو.تو!!

پرید توی صورتم: دوس دختر اونیچانییییییییییییییییییییییییییی؟!؟!؟!؟!!؟

به نظر میومد با تصور اینکه من دوست دختر "اونی چانش" مخیلی خوشحاله اما یهو پنچر شد، دستاشو دور صورت من حلقه کرد و با لحن نگرانی گفت:نه.نه.دوباره نه، خواهش می کنم!

و با عجله از در بیرون رفت، حوصله نداشتم برم دنبالش برای همین برگشتمروی کاناپه اما حرف های اون دختر ذهنمو درگیر کرده بود، چی دوباره نه؟!

 

_لیوای_

هیچ چیزی از اون شب توی خاطرم نمونده بود، فقط صدا ها، صداهایی کهدرواقع صدای ناقوس مرگ اون بودن، صدای شلیک، صدای بارون، صدای ترمز ماشین، صدایجیغ، صدای شلیک بیشتر و صدای آرومی که بهم گفت: ببخشید که.پیشت نموندم.

با یه ببخشید حل میشه لعنتی؟ چرا فکر کرد یه ببخشید زخمای منو میپوشونه؟ چرا فکر کردی یه ببخشید دلتنگیامو می شوره؟ چرا فکر کردی من بهت این اجازهرو دادم که گورتو گم کنی؟ چرا همچین فکری کردی؟

_آنی و ارن_

مچمو گرفت، همون موقع دلم خواست آنچنان بزنمش که از هستی ساقط شه ولیدست و پام حرکت نکردن:  آنی! لطفا یه فرصتبهم بده! خودمو بهت ثابت می کنم!!

اینم یه موقعیت م دیگه بود تا بزنم و کلا ناکارش کنم ولی بازمنزدمش. د آخه چرا نمی تونم بزنمش؟ به جای اینکه ستم مشت بشه و بخوره توی شکمش حلقهشد دور دستش، خودممنمی دونم چرا، فقط می دونم این دوونگی محضه!

 

_لوکاس_

همون موقع بود که فهمیدم باید به احاساستم اطمینان کنم ولی.چرا مغزمن داره امروز انقدر فیلم هندی بازی درمیاره؟!؟

_وینرا و آرمین_

همون روزی که تلاش کردیم فرار کنیم از هم جدامون کردن و از همون موقعدوتا غول بیابونیو نشوندن تو اتاق که مراقبم باشن، گندتون بزنن

_ گشنه نگهت داشتن بلکه انرژی ت تخلیه شه و کمتر اذیت کنی!

$: امیدشون واهی بوده.

_دقیقا، ولی امشب یه غذای درست حسابی می خوری، چون من امشب باهات کاردارم!

_اروین و هانجی_

_همون موقع در با شدت باز شد،هانجی دروباز کرد و به سه نفر توی اتاقخیره شد، من، اروین و میکه، نفسشو حبس کرد و بعد با داد خالی ش کرد: ارررویییننن!

کریستا لنز از زندان فرار کرده!

خبببب، حالا بپر ادامههههه

پ.ن: دوسه بار از روش خوندم ولی گومن اگه غلط املایی داشت با گوشی تایپ کردم.

سلام دوستان تادایما ( البته تقریبا )

نویسنده میخواهیم...

اتک ان تایتان فصل3 قسمت16

یه ,صدای ,کنم ,ولی ,؟ ,پارت ,همون موقع ,چرا فکر ,و با ,کرد و ,می کنم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

A Bird In Reedy راین ملودی گاه و بی گاه عربی متوسطه اول (عارفی) Mike's blog clonsanritab Alice's style اطلاعات گردشگری ticretaca ahnerwolfre